آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

دخملی و سرزمین عجایب

امروز من و یاسی جزقلها رو بردیم سرزمین عجایب. سه ساعت تمام بازی کردن. رادین که از وسایل تا پیاده میشد گریه میکرد که چرا منو پیاده کردین. خدا به داد یاسی برسه. آرینا تا حدود 3 سالگی خیلی علاقه به شهربازی نداشت ولی رادین از 6 ماهگی عاشق شهربازیه. به معنای واقعی اونجا رو منفجر کردن. ظهر هر دو غش کردن از خستگی. فدای هر دو شون که اینقدر بازیگوشن. ...
29 تير 1393

دخملی و برج

دیشب با بابایی و ماماجی، دخملی رو بردیم برج میلاد. خیلی بهش خوش گذشت. با اینکه هوا گرم بود ولی حسابی بازی کرد. شب که برگشتیم واقعا از خستگی غش کرد و صبح به زور بیدارش کردم. برنامه ها برای بچه ها خیلی جالب بود. آرینا کلاژ درست کرد. جامپینگ بازی کرد. دایناسور سواری هم کرد!!!!!!!! با کلاه قرمزی و پسرخاله عکس گرفت. ماماجی براش بادکنک پنگوئن خریدن و بالاخره حسابی شیطونی کرد. موقع رفتن گفت من خیلی خوشحالم که داریم میریم برج. هر سال برای برنامه های رمضان و تابستون و عید میبریمش. کلا عاشق برنامه های برجه. این دایناسورها متحرک بودن و صدا در می آوردن خیلی جالب بودن. ...
25 تير 1393

دخملی و حافظ

آرینا خیلی شعر خوندن رو دوست داره. از تو کتابخونه کتاب حافظ رو آورده و به اصرار میگه برام شعر بخونید. من هم یه چند تایی خوندم. بعد چند روز دوباره اصرار کرد که بهش یاد بدم تا حفظ کنه. من از یه بیت شروع کردم ولی چون تلفظ براش سخت بود فکر کردم بدردش نمیخوره. چند باری براش خوندم و گفتم مامان برات سخته ولش کن. فرداش دیدم با خودش داره میخونه. من هم مصمم شدم و در عرض سه چهار روز یکی از شعرها رو حفظ شد. این کوچولوها واقعا خارق العاده هستن. دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند            گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر...
23 تير 1393

آرینا و بازی

این روزها سرگرمیت فقط شده بازی با رادین کوچولو. وقتی خبر دار میشی که رادین میاد خونه ماماجی هرطور شده منو راضی میکنی که بریم. یه روز ظهر هم خودت تنهایی خوابوندیش. البته رادین کوچمول اونقدر خسته بود که با پیش پیش تو خوابید و گرنه در حالت معمولی تو خواب هفت پادشاهم که باشه و صدای تو رو بشنوه بیدار میشه و میخنده. همین الان یه جمله قصار گفتی: یه ذره اونجا کلی سایه بود!!!!!!!!!!!!!!!!! اونوقت یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
13 تير 1393

آرینا و عقیقه

چند وقتی بود می خواستیم برای آرینا عقیقه کنیم ولی نمی شد. یا کسی رو مطمئن پیدا نمی کردیم یا هزینه اش زیاد میشد یا .... بالاخره تصمیم خودمون رو گرفتیم و به یاری خدا یه فرد مطمئن هم پیدا کردیم و فردا همزمان با اول ماه رمضون تو مشهد برای دخملی عقیقه میکنن. انشااله خدا قبول کنه. عقيقه براي فرزند، بر كسي كه قادر بر آن باشد، سنّت مؤكّد است،  و بهتر آن است كه در روز هفتم واقع شود، و اگر تأخير افتاد، تا زمان بلوغ فرزند، بر پدر سنّت است. بسمِ اللهِ وَبِاللهِ، اَللّهُمَّ عَقيقَةٌ عَنْ آرینا بنام خدا و به ياري خدا، خدايا اين عقيقه از طرف آرینا است لَحْمُها بِلَحْمِهِ،...
7 تير 1393

آرینا و فنچ

دیروز که با آرینایی و ماماجی رفته بودیم بیرون، یه مغازه پرنده فروشی دیدیم. آرینا هم گفت برای من از این جوجه ها بخرید. من هم که عاشق حیواناتم. یه جفت فنچ خریدم. خیلی نانازن. آرینا که فکر میکرد مث جوجه ها میشه باهاشون بازی کرد. ولی وقتی فهمید نمیشه یکم ناراحت نشد. بعد نشست به نگا کردنشون. وقتی فنچها آواز خوندن خیلی خوشش اومد. شب که فنچها رفتن تو لونشون کلی براش جالب بود و همش نگاشون میکرد و میگفت رفتن تو خونه خوابیدن. اسمشون رو هم گذاشته مامان فنچ و بابا فنچ. خودش هم میگه که مامان فنچ رو بیشتر دوست داره. ولی من بابا فنچ رو بیشتر دوست دارم آخه خوشگلتره. امروز هم که برای...
6 تير 1393

آرینا و داستان دختر خوب

همیشه وقتی سی دی های دکتر هولاکویی رو در مورد تربیت کودک گوش میدادم، تلاش میکردم دخملی جزو اون 10 درصد این گفته باشه   که " 90 درصد کودکان در سن 5 سالگی خودشون رو بچه بد میدونن و از عملکرد خودشون ناراضی هستن و مدام فکر میکنند که باعث آزار و اذیت پدر و مادر هستند و اعتماد به نفس آنها بسار پایینه و این همه بدلیل اینه که والدینشون مدام اونها رو بچه های بد خطاب کردند " . من هم هر وقت آرینا کار بد و اشتباهی انجام میداد بهش میگفتم تو دختر خوبی هستی ولی کارت بد بود یا کارت اشتباه بود. دیشب وقتی داشتم کار میکردم صدای آرینا رو شنیدم که داره برای خودش قصه میگه. الب...
4 تير 1393

آرینا و بوسه های رادین

آرینا امروز بعد از تقریبا یک هفته رادین رو میدید. آخه خاله یاسی حسابی سرماخورده بود و ما ترسیدیم بگیریم و یکهفته ای قرنطینه شده بودن. امروز رادین عسلی آرینا رو سفت میگرفت و بوسش میکرد. دهانش رو باز میکرد و با لثه هاش بوسش میکرد. خیلی منظره جالبی بود. شیطونکی رو هر چی گفتم خاله رو بوس کن منو بوس نکرد. فداشون بشم که با هم حسابی خوشحال و شادن. عصر هم آرینا روروئک رادین رو هل میداد و اون هم غش میکرد از خنده. زنده و سلامت و شاد باشید نفسهای من( آرینا، رادین و علی طلا) ...
2 تير 1393
1